✿♥☂♥❤دهلران شهر فراموش شده♥

✿♥☂♥❤دهلران شهر فراموش شده♥
 
♥♥♥ دهلران
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 328
بازدید کل : 15810
تعداد مطالب : 493
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1



 src='http://roozgozar.com/blogcode/chat/forms/pro1.php?title=www.roozgozar.com'>src="http://LoxBlog.Com/fs/fallb.js">

كد موسيقي براي وبلاگ

تعبیر خواب



« كسب درآمد از فروتل »
دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد : « جزئيات »
Email:



' dir="ltr" >

كد موسيقي براي وبلاگ

هنگامه - اجازه

بزرگترين مرجع کد آهنگ

آپلود عکس

بهترين كد هاي جاوا

مطالب کمياب در حسابداري

>[url=http://www.fodey.com/generators/animated/ninjatext.asp][img]http://r9.fodey.com/2272/c119871270e641dfbfed2be5b189df88.0.gif[/img][/url]

مهرماه سال پنجاه و نه، من دوم دبستان بودم،جنگ آواره ام كرد و داغ دوستان آواره ترم

تقديم به رنج كشيدگان آوارگي و به دوستم غلام علي جابري كه امسال  مثل گُل روي مين ها  پراكنده شد،اين مثنوي، سال هايي از زندگي واقعي من است،هر آن چه مي گويم بر من و مانندهاي من رفته است


دانش آموزان شهرک های رنجیم

ابتدایی های سال شصت و پنجیم

 

با تفنگ و تیر و ترکش هم کلاسیم

 

تانک های واقعی را می شناسیم


تانک ها؛ دزدند،نامردند،دودند

تانک ها؛ چرخ مرا از من ربودند

 

تانک ها، برچرخ خوبم راه بستند

پیش چشمان خودم آن را شکستند

 

هم نشین آتش و  خمپاره بودیم

بچه هایی کوچک و آواره بودیم

 

تاب ما، در چرخش اندوه ها بود

بر درختان بلوط کوه ها بود

 

ماهی آواره در هر رود بودیم

روی قلاب فشنگ  و دود بودیم

 

بین ما و خانه ها، دیوارها بود

منزل ما، در گلوی غارها بود

 

توپ ها، ما را به آتش می کشاندند

توپ ها، خواب از سر ما می پراندند

 

تو پ ها، تو پ علی را پاره کردند

توپ ها، تیم مرا آواره کردند

 

بمب، اسماعیل و ابراهیم را برد

پنجه ی دروازه بان تیم را برد

 

از صدای پای شان بیدار بودیم

ما چه قدر از بمب ها بی زار بودیم

                            

بمب ها، ما را به زور از ما بریدند

ما تمام کودکی هامان شهیدند

 

جنگ،بخت کودکان را خواب می کرد

بستنی های حسن را آب می کرد

 

بمب، در ویران گری کولاک می کرد

سکه های قلکم را خاک می کرد

 

عاقبت بابابزرگم، بی نمد مرد

بی عصاو بی چپق، با حال بد مرد


کم کَمَک مادربزرگم، کور می شد

از مَتَل ها،نوه هایش دور می شد

 

ساک بابا؛ بی عروسک بود، وا بود

ساک بابا، روی دوش سنگ ها بود

 

مادرم، هی هیمه ها را جمع می کرد

مادرم، خود را برایم شمع می کرد

 

نور می شد روی دفترهای درسم

مادرم، فانوس می شد تا نترسم

 

ترس در من، پلک می زد، تاب می خورد

از صدای گرگ ها خوابم نمی برد

 

گرم بازی با فشنگ و دود بودیم

ما برای جنگ کردن، زود بودیم

 

بمب ها؛ خرسند،شیطان اند،گرگند

دیوهای قصه ی مادربزرگند

 

در زمین های پدر، بختک کمین زد

جای گندم، مین جوانه در زمین زد

 

مین، لباسم  نیست،کفشم نیست،درد است

با تمام خاطراتم در نبرد  است

 

من خودم دیدم که گله روی مین رفت

پای چوپان قبيله، روی مین رفت

 

مین به جای سیب و گندم می نشیند

در کمین پای مردم می نشیند

 

 

[ دوشنبه چهارم دی 1391 ] [ 9:9 ] [ کیومرث مرادی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 27 / 10 / 1391برچسب:, توسط علی پورمند